سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نوشته های کشکی من
سلام ..خوش اومدید قربون قدمتون...ا*ینجا فقط منم ودلم* ...نوشته هام زیاد جالب نیستن ولی خواستین کپی کنین ذکر منبع بفرمایید:دی
درباره وبلاگ




پیوندها
من وآینده من
شین مثل شعور
بحریست بحر عشق که هیچش کناره نیست
جاده های مه آلود
هواداران بازی عصر پادشاهان ( Kings-Era.ir )
مهندس محی الدین اله دادی
۩۞۩ السلام علیکم یا اهل بیت النبوه ۩
تعمیرات تخصصی انواع پرینتر لیزری اچ پی HP رنگی و تک رنگ و اسکنر
►▌ رنگارنگ ▌ ◄
.: شهر عشق :.
تا شقایق هست زندگی اجبار است .
ܓღ فـــرقــ بــیــنـــ عـشــقــ و دوسـت داشــتــنــ
ایران اسلامی
دلـتنگـ هشـیگـــــــــی
جـــــــــــــــــــــــــذاب
دل شکسته
یکی هست تو قلبم....
به‌دونه
S&N 0511
الهگان
عشق پنهان
Manna
♥Deltangi
اواز قطره
سایت حقوقی (قانون ایران) www.LawIran.ir
یه دختره تنها
نهِ /دی / هشتاد و هشت
behtarinamkhoda
هر چی تو فکرته
بزرگترین گالری عکس افسانه دونگ یی
اهلبیت (ع)،کشتی نجات ما...
کنیز مادر
نوری چایی_بیجار
نمی دونم بخدا موندم
ساده ترین حرف
یاور 313
ghamzade
آخرین اخبار شرکت های مربوط به موبایل
خوش مرام
بر و بچه های ارزشی
vagte raftan
مناجات با عشق
زندگی زیباست اما...
تَرَنّم عفاف
خونه باغ
مطالب وتصاویرجالب
نوجوونی از خودتون
نون و ریحون
به بهترین وبلاگ سرگرمی خوش امدید
دانشجویان دلاورکلا
اخبار روز ایران وجهان
رهایم کن....بگذار آزاد باشم
بهترین قالب های وبلاگ


لوگو




آمار وبلاگ
بازدید امروز: 3
بازدید دیروز: 8
کل بازدیدها: 33769






شنبه 91 آذر 4 :: 2:0 عصر :: نویسنده : رها

ای ماه تابنده,ای موج طوفنده                       تودر پی آب و اباز تو شرمنده

خمیده ام,شکسته ام,برادرم بی تو               ببین ز پا شکسته ام برادرم بی تو

زهر کجا پا به پای من بودی                         برادر با وفای من بودی

                                          *** ******* ****

همه تشنه بودند...عباس دیگر نتوانست گریه کودکان را تاب بیاورد...

برخواست.... رفت تا آب بیاورد...

 

به فرات رسید...دستش را پراز آب کرد وجلوی صورتش گرفت ...

مکثی کرد...آب را به رود برگرداند ومشک را پر از آب کرد....

به راه افتاد تا علی وسکینه را آب برساند...

 

ملعونی دستش را نشانه گرفت؛دستش جدا شد...ولی عباس مشک را رها نکرد..

عباس هنوز امید داشت ...آن یکی دستش را زدند..هنوز امید داشت...

مشکش را زدند وعباس نا امید برزمین افتاد...

وبرای اولین بارصدا زد برادرم...

عباس به خیمه نرفت چراکه شرمنده بود شرمنده روی برادر زاده هایش..شرمنده زینب..

شرمنده بچه های فاطمه....

 

عباس که شهید شد...

زینب گفت:باید لباس اسارت به تن کنیم....

حسین گفت:کمرم شکست...

دشمن گفت:بتازید که لشگر حسین بر زمین افتاده ....

 

وعباس اینگونه بود..همانگونه که در نوجوانی آرزویش را داشت....

آرزو داشت پدرش بگوید ..تا عباس را دارم نیازی به لشگر ندارم....

وحسین نیز تا عباس را داشت نیازی به آب هم نداشت چه برسد به لشگر...

 

در کنار علقمه سروی زپا افتاده است       یا گلی از گلشن آل عبا افتاده است

جانم فدایت عباس...

 

پ نوشت:

به غیر از اشعار, متن از نوشته های خودمه......التماس دعا

 

 

 




موضوع مطلب :

کد موزیک می خوای؟