سه شنبه 91 آبان 16 :: 2:29 عصر :: نویسنده : رها
سالها پیش وقتی برای اولین بار در این دنیا قدم نهادیم گریه سر دادیم...میدانید چرا؟
چون میترسیدیم,میترسیدیم چون تا به آن هنگام در دنیایی بزرگ از نظرپاکی وصداقت زندگی میکردیم.... وهمین پاکی بود که ما را از ورود به این دنیا میترسیاند ...وما میترسیدیم وگریه میکردی....! سالها گذشت وما همچنان گریه کردیم...ولی هیچکس نفهمیدما به راستی برای چه گریه میکنیم... آنقدر برایمان از دنیا ولذت هایش گفتندکه کم کم خودمان هم باورمان شد که برای نیازهای دنیایی مان گریه میکنیم..! آنقدر گفتند وگفتند که خودمان را واصل گریه هایمان را فراموش کردیم... مجبور شدیم بسوزیم وبسازیم...ولی چه ساختنی؟ ساختن خودی ویران وترسناک , ساختن همان دنیایی که روزی خودمان از ورود به آن ترسیده بودیم وگریه سر داده بودیم؛به نشانه اعتراض! همچنان که روزها میگذشت ما با ترسهایمان خو میگرفتیم وزندگی خوب وخوشی را سپری میکردیم..!!!!!
سالهای سال از اولین روز ورود مان به این دنیا گذشت ووقت خداحافظی سر رسید... بازگریه وگریه.....! این بار برای چه؟؟ شاید گرسنه ایم.....شایدماشین نداریم......شاید اسباب بازی میخواهیم....و..... شاید هم خودمان را نمیشناسیم واین است که ما را ترسانده...!
ولی حیف...! آخر جاده زندگی تابلو دور زدن ممنون هست ونمیشه برگشت...!
پس تا میتونید پاک زندگی کنید...گریه کنید...! گریه ای که هیچوقت تمامی نداشته باشد و همه مردم از خواب غفلت بیدار شوند و همه با هم گریه کنیم و همه باهم آرام بگیریم...ولی این بار به نشانه شوق...شوق پاکی وصداقت....
1391/8/13 ساعت 23:45
موضوع مطلب : |