سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نوشته های کشکی من
سلام ..خوش اومدید قربون قدمتون...ا*ینجا فقط منم ودلم* ...نوشته هام زیاد جالب نیستن ولی خواستین کپی کنین ذکر منبع بفرمایید:دی
درباره وبلاگ




پیوندها
بحریست بحر عشق که هیچش کناره نیست
شین مثل شعور
من وآینده من
جاده های مه آلود
هواداران بازی عصر پادشاهان ( Kings-Era.ir )
مهندس محی الدین اله دادی
۩۞۩ السلام علیکم یا اهل بیت النبوه ۩
تعمیرات تخصصی انواع پرینتر لیزری اچ پی HP رنگی و تک رنگ و اسکنر
►▌ رنگارنگ ▌ ◄
.: شهر عشق :.
تا شقایق هست زندگی اجبار است .
ܓღ فـــرقــ بــیــنـــ عـشــقــ و دوسـت داشــتــنــ
ایران اسلامی
دلـتنگـ هشـیگـــــــــی
جـــــــــــــــــــــــــذاب
دل شکسته
یکی هست تو قلبم....
به‌دونه
S&N 0511
الهگان
عشق پنهان
Manna
♥Deltangi
اواز قطره
سایت حقوقی (قانون ایران) www.LawIran.ir
یه دختره تنها
نهِ /دی / هشتاد و هشت
behtarinamkhoda
هر چی تو فکرته
بزرگترین گالری عکس افسانه دونگ یی
اهلبیت (ع)،کشتی نجات ما...
کنیز مادر
نوری چایی_بیجار
نمی دونم بخدا موندم
ساده ترین حرف
یاور 313
ghamzade
آخرین اخبار شرکت های مربوط به موبایل
خوش مرام
بر و بچه های ارزشی
vagte raftan
مناجات با عشق
زندگی زیباست اما...
تَرَنّم عفاف
خونه باغ
مطالب وتصاویرجالب
نوجوونی از خودتون
نون و ریحون
به بهترین وبلاگ سرگرمی خوش امدید
دانشجویان دلاورکلا
اخبار روز ایران وجهان
رهایم کن....بگذار آزاد باشم
بهترین قالب های وبلاگ


لوگو




آمار وبلاگ
بازدید امروز: 0
بازدید دیروز: 2
کل بازدیدها: 34551






جمعه 92 اردیبهشت 13 :: 3:25 عصر :: نویسنده : رها

خیلی سخته که فرزندی جلوی مادرش پر پر بشه..

سختره اگه تکه تکه هم بشه....

ولی سختتر از همه اینها ...حرف مردمه..که میگن:

به اینم میگن مادر...چطور دلش اومد!!؟؟

ولی غافل اند از اینکه اون یک مادره.. ,مادر....

مادر فقط مادر فرزند خودش نیست ,اون حس مادری که توی وجودشه...برای همه

فرزندان جهان مادری میکنه....

یه مادر وقتی میبینه فرزند خودش پرکشیده .... حاضر نیست پرکشیدنفرزند دیگه اش

رو ببینه حتی اگه از گوش و خون خودش نباشه..!

اون مادر حاضر میشه ؛اعضای بچه اش رو اهدا کنه تا بچه ی ایگه اش سالم بمونه و

خاطره پرپرشدنش برای دیگری تکرار نشه...:(

 

به این میگن مادر یعنی کسی که تابلوی خداست که تار وپود روحش رو از مهربونی بافته اند...

                       قدر اینجور مادرها رو بدونیم...

 

**

92/2/11 ساعت 16:30

به مناسبت قدردانی از مادری که اعضای بچه اش رو اهدا کرده بود ودر جشن روز مادر شهرمون ازش تقدیرشد:)**




موضوع مطلب :
جمعه 92 اردیبهشت 13 :: 3:18 عصر :: نویسنده : رها

تقدیم به معلم عزیزم:)

 

روزی داشتم مثل شمع درجهانی خاموش میسوختم...

 

تومرا در آغوش گرفتی

                                  وبا سوزاندن خودت

 

چگونه ماندن وچگونه پرنور بودن را به من آموختی ..

 

91/2/12    ساعت8:10

 




موضوع مطلب :
سه شنبه 91 دی 19 :: 11:40 صبح :: نویسنده : رها

 

چند روزی بود که به دنبال واژه ها میدویدم تا اسیرشان کنم وبچینمشان روی یک کاغذ

وچند سطری بشوند برای تسکین دلم..!

ولی هرچه میدویدم بهشان نمیرسیدم..!!    از نفس که افتادم واژه هایم را یافتم...

بغضی شده بودند در گلویم ...بغضی سرد وسنگین که حتی نای چیدنشان روی کاغذ را هم ازمن

گرفته بودندچه رسد به دویدن واسیر کردنشان...؟!!

 

عاقبت اسیرشان شدم!

درحالی که میخواستم اسیرشان کنم وچند صباحی را درمیانشان بگذرانم وآرام گیرم...

اسیرشان که شدم به جای شکنجه آرامم کردند!

دلداریم دادند وبعد هم رهایم کردند!

ولی اگر من اسیرشان کرده بودم چه میشد؟

آیا رهایشان میکردم؟               آیا آرامشان میکردم؟         آیا دلداریشان میدادم؟!!!

 

در حقیقت وقتی تو اسیر واژگان میشوی وبغضی میشوند در گلویت آرام میشوی...

نه آن هنگام که اسیر میکنی وشکنجه میدهی وشکنجه میشوی...هم خودت هم آن واژه های بی زبان..!

 

91/10/18   ساعت  00:20 بامداد

 

 




موضوع مطلب :
جمعه 91 آبان 12 :: 9:48 عصر :: نویسنده : رها

 

همیشه فکر میکردم خدا باید خوشبختی رو کادو کنه وبیاد در خونه و بگه:رها اینم خوشبختی ای که خواسته بودی

بگیر وبذار تاقچه اتاقت تا تو هم خوشبخت باشی...!

همون سالهای اول خدا خوشبختی رو بهم داد منم گذاشتمش توی طاقچه اتاقم...و گفتم: من خوشبختم....مؤدب

ولی پس چرا خوشبخت نیستم...باید فکر کرد

مگر میشود آدم خوشبختی در خانه اش داشته باشد ولی خوشبخت نباشد..!باید فکر کرد

خدایا..مرا گول زدی ..شاید این چیزی که من دادی اصلا خوشبختی نیست...

اگر بود که من باید خوشبخت میبودم ... ولی نیستم!

 سالها از دادن خوشبختب خدا به من میگذرد ومن هر روز به بهانه ای فکر میکنم که خدا

نمیخواهد به من خوشبختی بدهد..!یعنی چی؟

دیروز بعد از 19 سال رفتم تا کادوی خوشبختی ام را گرد گیری کنم....

فهمیدم که خوشبختی ام در این مدت اصلا خاک نگرفته است...تمیز تمیزبود..باید فکر کرد

مثل روز اول....چرا؟؟؟باید فکر کرد

نکند کسی از خوشبختی ای که خدا به من داده وبرای من فرستاده بود استفاده میکرده...!

عصبانی شدمعصبانی شدم!..... خوشبختی ام را برداشتم واز اتاق بیرون انداختم...!

بغض گلویم را گرفته بود ...ولی احساس خوشبختی میکردم ولی از طرفی هم میدانستم که من

دیگر خوشبخت نیستم....چون خوشبختیم را دور انداخته بودم....

 

تااینکه کسی در زد...کیه؟.....یه بسته دارین!....

رفتم بسته را گرفتم و بازش کردم.....خوشبختی ام را دیدم!....چطور ممکن است من که دورش انداخته بودم..!

ولی همان بود ...همان قبلی ....خود خودش بود...

***با این تفاوت که رویش نوشته شده بود:

خوشبختی در دل توست نه در طاقچه اتاقت.....

 

پ ن:

                      خوشبختی داشتن پدر ومادر است ...داشتن خداست...

                        داشتن دل مردم است ... وحتی داشتن لبخندی از ته دل...

 


1391/8/12   ساعت 12:15

 

 

 




موضوع مطلب :
1 2 3 4 >
کد موزیک می خوای؟