|
پنج شنبه 91 مهر 13 :: 2:45 عصر :: نویسنده : رها
به باران حسودی ام میشود.... میبارد تا پاک کند میبارد تا عاشقانه بسازد
همان کاری که سالهاست درتلاشم تا انجامش دهم... همه دوستش دارند حتی آنها که چتری ندارند... گاهی انها هم که چتری به همراه دارند به عشقش بازش نمیکنند...
دلم میخواهد باران باشم... رهای رها ببارم وبر خاک بیفتم... وعاشقانه بنوازم برای آنها که عاشقند.. عاشق باران... عاشق بی چتری... عاشق خیس شدن حتی خیسی اشک معشوق...
1391/7/6 ساعت :20:37 موضوع مطلب :
چهارشنبه 91 مهر 5 :: 3:27 عصر :: نویسنده : رها
صبر کن...صبر کن....کجا میروی؟؟ خدایا جلویش را بگیر..... نگذار ازمن دور شود.... وقتی می ایستد که تو بخواهی.... بخواه که بیایستد... بخواه که من به او برسم.... نه...!!!!!! اگر تو کمکم کنی من خوشبختم وآن هنگام... نیازی به ماندن ودور نشدن او ندارم.... چراکه تو بامنی.... من با تو خوشبختم.... نه با خوشبختی.....!
1391/2/1 ساعت 10:25 سر کلاس زیست :) موضوع مطلب :
شنبه 91 مهر 1 :: 2:29 عصر :: نویسنده : رها
خدایا.... تو مرا آفریدی... کمکم کن تا من نیزبیافرینم.... موفقیت را .... صداقت را.... آرامش را.....
دوران جمع بندی کنکورم اینو نوشتم...1391/4/16
موضوع مطلب :
جمعه 91 شهریور 31 :: 2:59 عصر :: نویسنده : رها
تازگی ها کم توقع شده ام... چهار دیوار میخواهم که از جنس عشق باشند.... عشق بین من وتو....!
و یک پنجره که رو به سکوت باز شود.... سکوتی که همیشه پر باشد از هیاهوی شادی وخوشبختی.....
پنجره ای که از جنس صداقت باشد.... ولی نه از جنس صداقت سکوت دیوارها....!
1391/6/27 ساعت 11:15 موضوع مطلب :
یکشنبه 91 شهریور 26 :: 3:41 عصر :: نویسنده : رها
همیشه یک تغییر همیشگی است ... و آن تغییر قلب است..
که گاه میشکند وزیر نادرکی های همگان خرد میشود.. و گاه میایستد ونادرکی را درک میکند...
واین پایان هر تغییر وآغاز آن است...
1391/6/24 ساعت 22:55 موضوع مطلب :
شنبه 91 شهریور 25 :: 10:35 عصر :: نویسنده : رها
چقدر مرموزند این بهانه ها.... گاهی به دنبال بهانه میگردی برای بهانه هایت...! و گاه به بهانه ی بهانه هایت بهانه میکنی.....!
باید بهانه ای داشته باشی برای بهانه هایت.... تا بهانه هایت بهانه ای باشند برای نوشتن....
و بهانه نوشتن من تویی ای بهانه تمام بهانه های خوبان....
1391/6/24 ساعت 15:55
موضوع مطلب :
پنج شنبه 91 شهریور 23 :: 10:51 عصر :: نویسنده : رها
گاهی دلم عشق میخواهد...عشق زمینی.... دلم معشوق میخواهد.....معشوق آسمانی... گاهی در حسار این عشق گیر میکنم... گاهی حتی لباسم را میدرد....
گاهی دلم را نیز پاره پاره میکندوخونابه ای از احساس راه می اندازد که هیچ عشق زمینی ای قادر به ترمیم آن نیست... .تا اینکه از هوش میروم....!
چشم باز میکنم... زنده ام... معشوق را میبینم.... معشوق آسمانی ام... او بوده که نجاتم داده... قلبم را ترمیم کرده... مثل همیشه....!!
مثل همیشه من شکست خوردم... شکست عشقی زمینی..! وعشق ومعشوق آسمانی مرا در آغوش گرفت.... مثل همیشه...!!
مثل تمام درس نگرفتن های من....
(یادم نیست کی نوشته ام فقط میدونم تابستان امسال نوشتم1390)
موضوع مطلب :
چهارشنبه 91 شهریور 22 :: 3:40 عصر :: نویسنده : رها
گوید که دلم سخت گرفتار تو است وز ته دل , قلب گرفتار تو است گویم که مرا یار دگر میبایست گرچه تو را ,قلب گرفتار من است گویم که مرا همراه تو خوشبختی نیست گوید که چرا؟من که گرفتار تو ام گویم که گرفتاری تو درد مرا چاره نکرد بلکه مارا گرفتار,گرفتار تو کرد...
1391/2/21 ساعت 15:15 موضوع مطلب :
سه شنبه 91 شهریور 21 :: 9:50 عصر :: نویسنده : رها
دلم تنگ است تنگ صداقت... محبت.... تنگ کودکی هایم....
تنگ تمام لحظات وکارهایی که فقط برای اینکه دوستم بدارند انجام میدادم...
دریغ از اینکه روزی تمام این دلتنگی ها در گذر زمان نیست خواهد شد....!! و دلم تنگ تمام خوبی ها وپاکی های کودکی خواهد شد...
دلم تنگ است... برگردید ای دوران بی ریای کودکی....
1391/6/19 ساعت:10:50 موضوع مطلب :
دوشنبه 91 شهریور 20 :: 10:3 عصر :: نویسنده : رها
جان - باز , دوقسمت است ولی بدون هم معنایی ندارد! جانش عزیز است و بازش گذشت...
که با هم اینگونه معنا میشوند: گذشت بزرگ از عزیزترین چیزها و یعنی
افتخار من
این نوشته رو برای* تبریک روز جانباز* برای داییم فرستادم 1391/4/4 ساعت19:30 موضوع مطلب :  |
||
